×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

خاطرات

× صحبت با دوستان و نظرات آنان
×

آدرس وبلاگ من

babaktagfar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/zenuoz

پیام فقط از این وبلاگ بفرستید متشکرم

روزی  در همین قصبه زنوز کلاس راهنمایی اول بودیم  و اوایل سال تحصیلی بود و ما که وارد یک مقطع جدیدی شده بودیم احساس خوبی داشتیم و ازجمله مواردی که برایمان جالب بود این بود که برای هر عنوان درسی معلم جدا گانه ای داشتیم و ازجمله این معلمها ، معلم ریاضی ما بود بنام آقای راهب پور اسماعیل همشهری و هم محلی ما بود  ولی چون چند سالی برای تحصیل رفته بود یک مدت ندیده بودیم تا اینکه دیدیم شده معلم ریاضی ما در راهنمایی اول. بعد از ظهر بود و ما هم ریاضی داشتیم آمد سر کلاس و گفت هر کدام یک برگ کاغذ و یک خودکار بردارید و شرو ع کنید به نوشتن "می خواهید در آینده چه کاره شوید" ما هم حسابی جا خوردیم که الآن کلاس ریاضی است یا انشاء همین جور یک دقیقه ای گیج بودیم تا اینکه کم کم دیدیم دیگه چاره ای نیست مثل اینکه باید بنویسم. تا قبل از آن تاریخ معمولا معلمان موضوع انشاء را می دادند و می گفتند بروید بنویسید هفته بعد بیاورید و دانش آموزان معمولا از برادر بزرگی پدری خواهری می خواستند که زحمت انشا را برایشان بکشد و این تقریبا اولین باری بود که ما باید در سر کلاس ودر زمانی محدود انشاء می نوشتیم و نه خواهری بود و نه برادی . خلاصه من که دیدم قضیه جدیه  و چون همیشه هم انشای خود را خود می نوشتم شروع کردم به نوشتن که من می خواهم در آینده ستاره شناس بشوم  آنهم نه بخاطر پول و جیفه دنیا بلکه بخاطر علم و دانش و آگاهی و آنچه در این میان برای من اهمیت ندارد همانا پول است. خلاصه انشاء را داشتم به پایان می بردم  که یه هو متوجه شاگرد بغل دستیم شدم دیدم سرخ شده و بغض گرفته در حال خفه شدن است گفتم چیه گفت نمی دونم چی بنویسم. فهمیدم از جمله همانهایی است که دوست دارد فامیل در انشای انشای او مشارکت داشته باشند و حالا بی مشارکت آنان دچار ناراحتی شده است. گفتم با با کاری نداره که بنویس می خواهم در آینده معلم بشوم و حقوق بگیرم و پول داشته باشم تشکیل خانواده و از این حرفها. مکثی کرد و شروع کرد به نوشتن و راه افتاد و کم کم صفحه را تمام کرد زیر چشمی نگاه کرد دیدم اونایی که گفتم را نوشته خلاصه الآن سالها از آن روز می گذرد. آن همشاگردی من به هرترتیبی بود بالاخره دیپلم گرفت و بعد هم رفت تربیت معلم و خیلی سال است که به شغل شریف معلمی مشغول است و حقوق می گیرد و روزگار می گذراند اما من هنوز در راه ستارگان به منزلگاهی نرسیده ام و همان موقع که پول برایم مهم نبود گویا برایش توهینی بوده و از ما کناره می گیرد و هرچه دلجویی می نمایم افاده نمی کند. آن معلم شریف هم الآن درقید حیات نیست و با تفکرات چپی خود در حزب توده جایگاهی داشت در دوره اول انتخابات مجلس بعد از انقلاب از حوزه مرند کاندیدا شد و رای نیاورد و سپس مجبور شد کشور را ترک نماید و در آلمان در اثر تصادف رانندگی در گذشت خدایش بیامرزد.

پنجشنبه 1 آبان 1387 - 3:36:24 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


پیام فقط از این وبلاگ بفرستید متشکرم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

3570 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

13 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements